خبر دادن به خانواده شوهر
خونه خاله شوهرم دعوت بودیم برا شام ،به مناسبت تولد پسرش
خانواده شوهرم هم اونجا دعوت داشتن اخر شب ساعت یک ،یک و نیم بود که ما باخودمون اوردیمشون خونمون
تو یه جعبه نوشته گذاشتیم و با یک جفت جوراب دادیم دست مادر شوهرم
مادر شوهرم در جعبه رو باز کرد و دوبار نوشته رو خوند اما نفهمید منظور چیه
محمد برادر شوهر کوچیکم که کنارش بود فهمید به همه نگاه کرد بهد خودشو بغل کرد گفت ،مبارک عمو شدیم ;-)
همه خوشحال بودن چهره همه دیدنی بود
خانواده شوهرم هم اونجا دعوت داشتن اخر شب ساعت یک ،یک و نیم بود که ما باخودمون اوردیمشون خونمون
تو یه جعبه نوشته گذاشتیم و با یک جفت جوراب دادیم دست مادر شوهرم
مادر شوهرم در جعبه رو باز کرد و دوبار نوشته رو خوند اما نفهمید منظور چیه
محمد برادر شوهر کوچیکم که کنارش بود فهمید به همه نگاه کرد بهد خودشو بغل کرد گفت ،مبارک عمو شدیم ;-)
همه خوشحال بودن چهره همه دیدنی بود
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی