عسلعسل، تا این لحظه: 5 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره
غزلغزل، تا این لحظه: 5 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

دو فرشته کوچولو

اولین مسافرت

اولین مسافرت شما مشهد بود درست زمانی که هنوز چهل روزتون هم نشده بود با مامان زری اینا و دایی حمید ،و خاله شکوفه با ماشین رفتیم چقدر هم خوش گذشت
9 بهمن 1397

سفره حضرت رقیه

از وقتی فهمیدیم دوتا فرشته کوچولو قرار داشته باشیم کلی نذر رو نیاز کردیم که هر دو صحیح و سالم باشین وقتی به دنیا امدید و چند ما گذشت براتون سفره حضرت رقیه که نذر داشتیم رو انداختیم ...
13 دی 1397

واکسن چهار ماهگی

این واکسن هم مثل واکسن دوماهگی یه کم سخت بود هردو تب کردید چند روز گذشت غزل بهتر نشد یه شب شدیدتر تب و لرز کرد انقدر ترسیدم که شب اصلا نخوابیدم و صبح بردمش دکتر رقیه سلطانی  خدایش دکتر خوبی بود معاینه کرد گفت دو روز دیگه بیار اگه خوب نشد دوروز بعد دوباره غزل رو بردم گفت گلوش چرک کرده  و دارو داد گفت فردا بیار ببینم  منم فرداش بردم دوباره چک شدی بعد گفت هر روز زنگ بزنم و وضعیت رو گذارش بدم تا کاملا خوب بشی اون روز که بردمت دکتر 5 شنبه بودو ما عید زهرا داشتیم
13 دی 1397

اولین دکتر

عسلم خیلی یوبوست داشتی قبل از 40 روزگیت زمانی که یک ماه یا کمتر سن داشتی هر ده یا پانزده روز یک بار اونم با کمک وازلین و شیاف صابون دست شوی میکردی خیلی نگران بودم بردمت دکتر پیش دکتر روان پارسا تو هفده شهریور برات قطره گیاهی نوشت و گفت نمیشه دارو داد چون خیلی کوچیکه بچه به قطره ملین که برای زردی بچه میدن اکثرا داد و بعد از چند بار استفاده بهتر شدی دکتر بعدی نوبت غزل بود که به خاطر یه لک رو پاش بردمش دکتر پوست و گفت چیزی نیست خاله و جای نگرانی نیست
13 دی 1397

اولین واکسن

اولین واکسن رو که تو همون بیمارستان زدن بهتون اولین واکسنیکه با مامان رفتیم زدیم  دو ماهگی بود اولین تب شما هر 4 ساعت یک بار استامینافون میدادم
13 دی 1397

ماه گرد

من سعی کردمتز هر زمان براتون عکس بگیرم و یادگاری براتون نگه دارم از بیمارستان امدنتو ن و همن ده یک ماهگی چله و دو و سه و چار ماهگی و پنج ماهگی اولین شب چله و اولین محرم  این روز سوم اینم یک ماهگی اولین حموم گل دخترام اولین عکس که تو سنو گرافی دیدیمتون اولین عکس بعد به دنیا امدنتون :-) اینم دست بند سه تایمون که تو بیمارستان به دستمون زده بودن اینم یه عکس دیگه از بیمارستان دوماهگیتون ...
3 دی 1397

بند ناف

بند ناف شما زود افتاد غزل ساداتم اول افتاد  روز چهارم بو د که افتاد و عسل ساداتم شما بند نافت روز ششم افتاد بند ناف شمارو انداختم اب رون ببر
13 شهريور 1397

ساعت ملاقات

بعد از عمل من رو بردن اتاق ریکاوری یه یک ساعتی اونجا بودم یه کم لرز داشتم بعد من رو فرستادن اتاق بستری اتاق ما چها تخته بود ، دوتا دیگه هم تو اتاق بودن که داشتن ترخیص میشدن من رو رو تخت گذاشتن و بالشت رو از زیر سرم کشیدن و گفتنتا ساعت دوازده شب هیچی نخور و سرتو بلند نکن بعد شمارو اوردن تو اتاق پرده رو دور تخت من کشیدن تا بابا هم بتونه بیاد پیش ما چون هنوز چند ساعت تا ساعت ملاقات مونده بود دکتر کودکان امد منو شما رو دید بعد به مامان بزرگا گفت چطور به بچه ها شیر بدن ون من بیحس بودم نمیتونستم شیر بدم یه کم که گذشت خاله سارا امد تا اتاق رو یه کم تزیین کنه و گلسر به سر منو و شما بزنه  یه کم که گذشت ساعت ملاقات که 3 تا 4 بود شروع شد ...
8 شهريور 1397

روز زایمان

تو این شبا اخر خیلی خسته بودم سنگین شده بودم باد بارداری داشتم مفاصلم درد می کرد و که دندون درد و خارش شدید بدن به همراه کهیر هم اضافه شده بود من برا به دنیا امدنتون لحظه شماری میکردم تا روز دوشنبه یک مرداد اخر شب  با با حسین رفتیم خونه و یکسری لوازم مورد نیاز برای روزا اول بدنیا امدنتون رو اوردیم دکتر بهم گفته بود از ساعت 12 شب دیگه چیزی نخورم برای عمل سه شنبه صبح خواستیم ماشین بگیریم ،اسنب یا کارپینو ماشین گیرمون نیومد ساعت حدود 6 صبح بود منو بابا به همراه مامان زری رفتیم بیمارستان بازرگانان بابا حسین کارا بستری رو انجام داد فرمها رو پر کرد بعد یه دست بند بهدست من بستن  و من رو فرستادن بلوک زایمان لباس اتاق عمل رو پوشیدم ...
8 شهريور 1397

گرفتن برگه بستری

وسط های خرداد ماه بود که برای دکترم که من پیشش میرفتم تو بیمارستان بازرگانان مشکلی پیش امد و دیگه نیومد ،این شد که من رو ارجاع دادن به دکتر روز پنج شنبه دکتر کیانی چند هفه پیشش ویزیت شدم و این هفته های اخر هربار میگفتم کی وقت زایمانم میشه ؟ شکمم دیگه بین پاهام بود وقتی میشستم باید پاهام رو باز میکردم شکمم به زمین میرسید :-D تا روز 28 تیر ماه دکتر نامه بستری رو به من داد برا روز سه شنبه صبح دوم مرداد
8 شهريور 1397